قصههایی از امید در پس دیوارهای بلند
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «حرف رک»؛ با شنیدن کلمه «زندان»، شاید اولین چیزی که در ذهن هر فردی شکل بگیرد، میلههای آهنین، دیوارهای سرد و چهرههای خشن و پرصلابت باشد. اما در پس این تصویرهای ذهنی، جای دیگری هم وجود دارد؛ جایی که به «بند نسوان» شناخته میشود. بانوان بهجای آن که در آغوش خانواده، کنار فرزندان و مادر و پدرشان باشند، در میان دیوارهای بلند و محصور در میلههای آهنین، سرنوشت دیگری یافتهاند.
به همراه گروهی از همکاران عازم بازدید از کارگاههای اشتغالزایی در زندان مرکزی ارومیه شدیم. در این راه، ترکیبی از هیجان و دلهره در وجودم پیچیده بود. شاید تاکنون هرگز به یک زندانی نزدیک نشده بودم، از آنها نپرسیده بودم که چرا و چگونه پا به این مکان گذاشتهاند. اما حالا حس غریبی داشتم؛ چرا که اینجا، فاصلهی ما و آنها بهمراتب کمتر از آن چیزی بود که همیشه فکر میکردم. زندان؛ شاید تنها یک اشتباه، یک لغزش کوچک، یک وسوسه آنی کافی باشد تا هرکسی به اینجا برسد.
به پشت درهای آهنی زندان رسیدیم؛ جایی که باید همه وسایل ارتباطیمان را تحویل میدادیم. وقتی وارد شدیم، فضای سرد و خفقانآور آنجا با دیوارهای بلند و سیمهای خاردار نفس را در سینهمان حبس میکرد. راهنمایمان، مدیر روابط عمومی دادگستری، ما را به سمت کارگاههای اشتغالزایی هدایت کرد. در اولین کارگاه، گروهی از بانوان با لباسهای یکدست و چهرههایی که هرکدام داستانی را در پس خود داشتند، پشت چرخهای خیاطی نشسته بودند و در سکوت مشغول دوخت و دوز بودند.
آرزوهای از دست رفته
صدای چرخهای خیاطی در فضای ساکت کارگاه طنینانداز بود. بانوانی که به اجبار روزگار و به دلیل اشتباهات و غفلتهای ناخواسته به اینجا کشیده شده بودند، اکنون با دوختن هر تکه پارچه به یکدیگر، انگار بخشی از آرزوهای از دسترفتهشان را میبافتند. برخی از آنان جوان و پر از شور زندگی بودند، با نگاهی که هر از گاهی با ترس و شرم به ما دوخته میشد و دوباره سریعاً روی کارشان متمرکز میشدند.
مسئول کارگاه خیاطی توضیح داد که در این کارگاهها آموزشهای حرفهای به زنان داده میشود تا بتوانند درآمدی کسب کنند و از آن برای کمک به خانوادههایشان بهره ببرند. دخترانی که میتوانستند در کنار همسر و فرزندان خود باشند، اکنون در این سولههای بزرگ و پشت دیوارهای بلند، در سکوتی تلخ مشغول کار هستند. شاید این کارگاهها و این خیاطیها، جریانی تازه و امیدی نو باشد که به این قلبهای خسته بازمیگردد.
در کارگاه قالیبافی، بانوان با لباسهای صورتیرنگ کنار دارهای قالی نشسته بودند. صدای دفهای که بر تار و پود قالی میکوبیدند، مرا به یاد دستان هنرمند خواهرم انداخت که گرههای زیبا و ظریف را با عشق در کنار هم مینشاند.و تابلوی ابریشم زیبایی را برای جهاز دخترش میبافت. زنانی که حالا، با هر گرهای که میزدند، گویا امیدی تازه را برای خود میبافتند. بافتن قالی، برای این بانوان، شاید راهی باشد تا از رنج و غم درونیشان رها شوند.
یکی از بانوان، دختری ۲۷ ساله، از داستان زندگیاش برایم گفت. زیبایی چهره و لطافت رفتارش، چیزی بود که قلبم را به درد میآورد؛ دختری که میتوانست در کنار خانوادهاش زندگی کند و دغدغهای جز گرمای خانهاش و پیدا کردم نام برای شام و ناهار نداشته باشد، اکنون پشت این میلههای سرد در انتظار رهایی از بند زندان است او هشت سال از زندگیش را در این مکان سپری میکرد و هر روز، از دریچه کوچک زندگیاش در این کارگاه، به آیندهای دیگر میاندیشید.
جریان زندگی در حصار زندان
آری، هرچند پشت این دیوارهای بلند و سرد، رنج و پشیمانی موج میزد، اما همین کارگاهها، بهسان جویباری کوچک، زندگی را به جریان میانداختند؛ جریان امید برای زنانی که شاید روزی از اینجا بیرون بیایند و زندگی خود را از نو بسازند.
با وجود این فضای سنگین، گامبهگام که به کارگاههای دیگر میرفتم، دریافتم که این زنان در دل خود هنوز شعلهای از امید را زنده نگه داشتهاند. این زندان شاید برای بسیاری از آنها پایان راه نباشد؛ بلکه آغازی دوباره باشد برای رستگاری، برای بازسازی و برای ساختن آیندهای دیگر، آیندهای روشنتر.
مدیر روابط عمومی دادگستری با افتخار درباره برنامههای تربیتی و بازپروری در زندان میگوید: زنان زندانی که در کارگاههای تولیدی مشغول به کار هستند، نه تنها درآمدی کسب میکنند، بلکه فرصتی برای فراگیری هنر و مهارت دارند. هدف این است که این افراد پس از سپری کردن دوره حبس، با آمادگی و آگاهی بیشتر به آغوش خانواده و جامعه بازگردند.
ذهنم پر از سوالات میشود. این زنان، بسیاریشان همسر و مادرند؛ فرزندانی دارند که حالا در کنار مادرانشان نیستند. این فکر مرا تا اعماق کنجکاوی فرو میبرد و در جستجوی پاسخی برای سرنوشت این کودکان راهی بخش دیگری از زندان میشوم.
از دری کوچک وارد حیاط میشویم و ناگهان فضایی متفاوت در مقابلم پدیدار میشود؛ مهدکودک زندان! بله، اینجا محلی است که کودکان و شیرخوارگان زنان زندانی که فرزندان زیر 6 سال دارند، نگهداری میشوند. محیطی آرام و دلپذیر که با دیوارهای رنگی و چیدمان زیبا، یادآور دنیای بیرون است.
خانم زهرا خوشسیرت، مسئول مهدکودکزندان، با لبخند توضیح میدهد: سعی کردهایم این فضا را تا جای ممکن برای کودکان سالم و دلنشین بسازیم. هدف ما این است که این بچهها، فارغ از محدودیتهای دیوارهای زندان، در محیطی ایمن و سرشار از محبت بزرگ شوند.
وقتی از آینده این کودکان میپرسم، خانم خوشسیرت با دقت پاسخ میدهد: پس از 6 سالگی، اگر خانوادهای از بستگان مسئولیت فرزند را به عهده بگیرد، کودک به خانوادهاش سپرده میشود. اما در صورت نبود چنین امکانی، این کودکان تحت سرپرستی سازمان بهزیستی قرار خواهند گرفت.
دیدن این کودکان و شنیدن این برنامهها، دریچهای تازه به روی زندان میگشاید؛ جایی که حتی در میان دیوارهای سخت و خاموش آن، نور امید برای زندگی بهتر و آیندهای روشن برای زندانیان و فرزندانشان روشن است.