شهیدی که دوبار خبر شهادتش را به مادرش داد
به گزارش پایگاه خبری حرف رک؛ از ارومیه، شهید رسول نیری جوان سال ۱۳۴۷ در شهرستان ارومیه به دنیا آمد و از هشت سالگی تحت تأثیر فضای روحانی به عنوان یک انسان دین دارد و متدین تربیت شد.
پس از سالیان تحصیل در مدرسه موسوی ارومیه، به عشق طلبگی به مدرسه علمیه ولیعصر (عج) تبریز رفت و مشغول تحصیل شد. ضمن تحصیل بارها به جبهه رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر و در عملیات خیبر، شرکت کرد و در کنار رزمندگان مردانه جنگید.
شهید نیری جوان به امام و انقلاب ارادتی بی پایان داشت و دو برادر دیگرش شهید محمد تقی و رحیم نیری جوان به عنوان طلبه شهید در عملیات کربلای ۵ به فیض شهات نائل آمد.
شهید رسول نیری جوان، ۱۹ ساله بود که در طلب رضای خدا قدم به جبهه های جنگ تحمیلی گذاشت تا از دین، شرف و کشورش دفاع کند و به راهی رفت که بازگشتی به همراه نداشت.
صالحه داوری مادر شهید نیری جوان در ایام شهادت دو پسر دیگرش یعنی رحیم و محمدتقی خواب دیده بود که «رسول» با دسته گلی وارد خانه میشود. خوابش را با همسرش در میان میگذارد و میگوید که گمان میکنم رسول شهید شده است. همسرش محمود، او را نهیب میزند که صلوات بفرستد و برای سلامتی رسول دعا کند.
شب بعد مصادف با ۲۹ دی ماه ۶۶ بار دیگر خواب میبیند که رسول همچون کبوتری به آسمان پر کشید. همسرش با شنیدن این خواب، بار دیگر میگوید: «انشاءالله که خبری نیست».
دختران خانواده سعی میکردند که مادرشان را آرام کنند، اما این نگرانی عادی نبود. این حس را پیش از این هم دو مرتبه تجربه کرده بود. روز بعد زنگ درِ خانه به صدا درآمد و چند نفر از اعضای تعاون سپاه وارد شدند. آنها خبر شهادت رسول را آوردند.
مادر رسول می گفت: روزی در جبهه با سه نفر از همسنگرهایش که همه شهید شدند با هم عکسی را گرفته بودند که وقتی این عکس را با خود آورد و همه از او خواستیم که عکس را به ما نشان بدهد و در جوابمان گفت که وقتی بزرگش کردید خواهید دید و درست بعد از شهادتش ما عکس را بزرگ کردیم و منظور شهید هم از گرفتن عکس استفاده از عکس در مراسمش بود.
شهید رسول نیری جوان در ۲۹ دی ماه ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت رسید و مفقودالاثر شد.
بخشی از وصیتنامه شهيد رسول نيري جوان را در زیر بخوانید.
بسم الله الرحمن الرحيم
«طلبه شهيد: رسول نيري جوان» «اروميه» «ربنا لا تؤاخدنا ان نسينا أو اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنا انت مولانا وانصرنا علي القوم الكافرين» (بقره/286)
شكر میكنم خداي را كه به اين بنده حقير، بعد از آن همه عصيان و نافرمانی، توفيق آن را داد كه بار ديگر به لباسمقدس بسيجي، كه لباس و كفن شهيدان به خون خفتة راه خداست ملبّس شده تا ان شاالله همچون برادران و دوستانبه خون خفته، جان خود را قرباني اسلام و دين و مكتبم -كه معلم آن سرور و آقايمان امام حسين -عليه السلام- ميباشد- كرده تا به سبب آن رضايت خدا را در آن جلب و عمل به وصيت شهدا كرده باشم به اين وسيله، سببي برايآمرزش گناهان خود باشم.
خدايا! آيا لياقت آن را دارم كه شكر نعمتهاي تو را بكنم؟ آيا لياقت آن را دارم كه در اين راهجان خود را فدا كنم؟ خدايا! خودت گفتي بيا، من اطاعت كردم، پس بندهات را نااميد نفرما. خدايا! چقدر نافرمانياوامرت را كردم؟
چقدر عصيان كردم، ولي تو ستّار العيوب هستي و نخواستي مرا رسوا كني. خدايا! به پهلوي شكستهحضرت زهرا-سلام الله عليها- همانطور كه مرا در اين دنيا رسوا نفرمودي در آخرت نيز مرا پيش اولياء و امامان و شهيدان ودوستان سرافكنده مفرما.
چرا كه رسوائي آخرت خيلي سختتر از رسوائي اين دنياست. خدايا! درست است كهگناهان من زشت است ولي رحمت تو كه زيباست. خدايا! فقط اميد من به رحمت توست والّا طاعتم خيلي اندك وكوله بار عصيان پر است.
الهي! براي تو فرقي ندارد كه مرا عذاب دهي يا ندهي، در آتش دوزخ بسوزاني يا نسوزاني، مرا رسوا كني يا نكني، پس عاجزانه طلب دارم كه مرا از عذاب و قهر خود دور دار و مرا با شهدا محشور بفرمائي.
خدايا! درست است كه ما لياقت گشودن راه كربلا را نداريم ولي تو را به حقّ آقايمان ابا عبدالله الحسين-عليه السلام- بيش از اين ما راپيش امام عزيزمان و خانوادة شهدا سر افكنده مفرما و با پيروزي در اين جنگ ما را پيش جهانيان و خانوادة شهداسربلند و سرافراز بيرون بياور.
حال كه توفيق پيدا كرده و به جبهه آمديم و مژده عمليات داده شده، وصيتي چندمينويسم. اوّل؛ از امت شهيد پرور ميخواهم كه به مسائل جنگ اهميت زيادي داده و اوامر امام عزيزمان را همچون امر رسول اكرم -صلي الله عليه و آله- دانسته و در اطاعت آن كوشا باشند و در غير اين صورت وصيت شهدا را به زير پا گذاشته و در ريختن خون شهدا شريك خواهند بود.
اين وصيت من به كساني است كه به عنوان حزب الله واقعي شناخته ميشوند نه به آن كساني كه در ظاهر مسلمان ولي عملشان ضد اسلام و احكام آن است، راضي نيستم كه اينها در مراسم منشركت كنند زيرا توهين به شهيد ميباشد. از جوانان عزيز ميخواهم نعمت جواني را در راه بيهوده صرف نكنند وجواني خود را به يادگيري علوم و احكام اسلام وقف كرده و با عمل به آن و جديت در درس خود، آيندة اسلام ومملكت اسلامي و آخرت خود را تضمين كنند.
از كليه خويشان و اقوام خود ميخواهم كه در تربيت اسلامي فرزندانخود، نهايت تلاش را داشته تا در قيامت پيش آنها رو سفيد باشند. و اما از پدر عزيزم، ميخواهم كه در فراق من و ديگر برادرانم، همچون گذشته صبر كرده كه خداوند ميفرمايد: «من خجالت ميكشم براي كسي كه در برابر حوادث صبركرده ميزاني برايش بگسترانم» و بدانيد كه اين امتحان الهي است و هر كس نميتواند از آن سر بلند بيرون آيد.
و از پدرم در برابر زحماتي كه براي من كشيده و من نتوانستم جبران كنم و از اذيتهايي كه به ايشان كردهام طلب عفو ميكنم. و امّا تو اي مادر! مادر رنجديده، مادر داغديده، آفرين بر تو، آفرين بر صبر تو كه فرزندانت را فداي اسلام كردي و صبر كردي.
مادر عزيز، در فراق اين پسرت نيز صبر كن كه حتما در آخرت اجر آن را خواهي ديد و افتخار كن امانتي را كه خداوند به تو داده بود درست پروراندي و مثل هاجر به قربانگاه عشق فرستادي و فداي اسلام كردي.
از برادرمميخواهم كه اسلحه مرا و ديگر برادرانمان را كه قلم و سلاح خونين ميباشد بر دست گرفته، و اين راه را كه، راهحسيني است ادامه دهد، كه رضايت ما در اين است. و از خواهرانم ميخواهم كه زندگي زينب وار را آموخته و ادامهدهندة راه شهدا باشند. و در آخر از كليه خويشان و دوستان عزيزم كه از من بدي ديدهاند طلب بخشش ميكنم.
ضمناً ۱۰ روز، روزة واجب دارم كه برايم بگيريد و پولي كه به برادرم داده بودم حلال ميكنم. و وسائل خود در مدرسه را بهعهده برادرم ميگذارم و از او ميخواهم كه كتابهايي را كه به درد كتابخانه مدرسه وليعصر- عجل الله تعالي فرجه- ميخورند به آنجا بدهد و اگرخبري از برادرم رحيم نشد كتابهايشان را نيز وقف يكي از مدارس ديني كنيد (طبق وصيت خودشان).
والسلام عليكم و رحمة الله 30/9/1366 رسول نيري