وصیتنامه شهید غلامرضا سلیم امینی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «حرفرک» شهید غلامرضا سلیم امینی سوم فروردین 1339 در شهرستان ارومیه در خانوادهای مؤمن و متدین چشم به جهان گشود. ازآنجائیکه مادرش یک روحانی زاده و پدرش مردی متدین بود، از خردسالی با تعالیم عالیه اسلام مأنوس و دل و جانش به نور ایمان منور گردید. دوره ابتدایی را در دبستان دهقان و دوره راهنمایی را در مدرسه هدف به پایان رسانید و سپس وارد ارتش شد تا در نیروی هوایی مشغول خدمت شود؛ ولی ازآنجائیکه وضعیت وقت ارتش باروحیه دینی و مذهبی وی سازگاری نداشت از ارتش خارج شد و در دبیرستان مشغول تحصیل شد.
غلامرضا از عاشقان خاندان نبوت بود و همیشه قرآن میخواند. این بود که علاقه و عشقی وافر نسبت به نایب بر حق آقا امامزمان (عج) حضرت امام خمینی داشت و لذا در راهپیماییها و تظاهرات قبل از انقلاب شرکتی دائمی داشت. وی فردی دقیق و نکتهسنج بود و آشنایی زیادی با مسائل مذهبی و سیاسی داشت بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با اعضای گروهکهای موجود وقت بحثها و درگیریهای زیادی داشت تا جایی که بارها در درگیریهای خیابانی با منافقین و… مجروح شده بود.
«غلامرضا سلیم زاده» که شیفته تعالیم اسلام و تشنه خدمت به محرومین جامعه بود بعد از تشکیل کمیته ارزاق در شهرستان ارومیه اولین فردی بود که از طرف کمیته مأمور آذوقه رسانی به فقرا و محرومان شهر شد. ولی با تمام این اوصاف دلی که عاشق جمال حق شد و هدفش لقاء یار، قطعاً آتش عشقش با این اقدامات فروکش نمیکند و این بود که در همان ابتدای شروع جنگ تحمیلی و زمانی که تنها دو ماه از شروعش میگذشت کار و تحصیل را رها و سلاح رزم به دست گرفت و راهی جبهه جنگ حق علیه باطل گردید، سرانجام در چهارم دیماه ۱۳۵۹ در اطراف رودخانه بهمن شیر آبادان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. روحش شاد و یادش تابه همیشه گرامی باد!
در پارهای از وصیت نامهی شهید این گونه آمده است:
«إن ینصرکم ا… فلا غالب لکم ان یخذلکم فمن ذا الذی ینصرکم من بعده و علی ا… فلیتوکل المؤمنون»
«اگر شما را خدا یاری کند محال است کسی بر شما غالب آید و اگر به خواری واگذارد آن کیست که بتواند شما را بعد از آن یاری کند.»
«درود بر شهیدان گلگونکفن اسلام و سلام بر رهبر بزرگوارمان امام خمینی. من این وصیتنامه را در دزفول ساعت پنج و ده دقیقه شب مینویسم.
من میروم تا بلکه دری از درهای شهادت به رویمان باز شود، برادر و خواهرم مپندار که من میخواهم بیهوده بمیرم. این را به فال نیک بگیر که رهرو حضرت علی (ع) خواهم گشت و تو نیز بیا که با هم در یک صف واحد با شعاری واحد لبیکگویان به آنسوی مرز برویم تا بلکه بتوانیم در گوشهای از کربلا ایران زندگی کنیم.
ای مادرم؛ من خود را پاسدار امت اسلامی حس میکنم و میخواهم با شما کلامی چند بگویم، میخواهم در این حال که خود را چند قدم به شهادت رساندم، حرف دل را با شما در میان بگذارم. مادرم، اگر شما خاطرتان باشد در توی اتاق خانه عکسی از من و برادرم را زیر عکس امام امت خمینی بتشکن زده بودید، به آن نگاه میکردید و میگفتید تو و برادرت سربازان این خاک هستید، و من گفتم اگر در راه خدا به شهادت برسم، هرگز ناراحت نشوید، شیر پاکت را بر من حلال دار و اگر از من آزرده بودی مرا ببخش و برادر کوچکم یعنی اکبر را به خواندن نماز تشویق کنید و در قسمتی از شببیدار شوید و عبادت کنید. و شخود نیز تا قطره قطره خون خویش در این راه فعالیت کن.
و تو ای برادرم اکبر باید نمازت را بخوانی و قرآن را خوب یاد بگیری و از تو میخواهم که تفنگ من را هر کجا که باشد به دست گیری و نگذاری که تفنگ از دست من بر زمین افتد. و اسلام حفاظت کن و همچنان سرباز امام باقی بمان که نسل آینده از ما مسلمانان انتظاراتی دارند.
پدر عزیزم حلالم کن تا بلکه پیش خداوند متعال بخشوده گردم و تو خواهرم، تو نیز بدان وحتماً هم نیز میدانی که من آرزویم این بوده که به شهادت برسم وشما امت اسلامی همگی به فرمان امام گوش دهید، چون تنها اوست که راهگشای ملت و امت، ناجی مستضعفین و درد ما را که تا به حال برایمان ظلم شده میداند. تو ای برادر پاسدارم، جسم مرا همچنان بعد از اینکه به شهادت رسیدم بر روی سنگرهایتان بگذارید تا همچنان اسلام محکمتر باقی بماند. همه برادران پاسدار در سنگر اسلام باقی بمانید و نگذارید که دشمن بین امت تخم نفاق افکند و اتحاد امت را از میان ببرد تا بتواند خدای نکرده به اسلام ضربه ای وارد سازد. همه شما را به خدا میسپارم و آرزوی موفقیت در راه اسلام را دارم.»
برادر همرزم شما غلامرضا سلیم امینی