وصیتنامه شهید «علی خان احمدی»
به گزارش پایگاه خبری «حرف رک» شهید «علی خان احمدی» سال 1340 در شهرستان خوی متولد شد. مادر سختکوشش علیرغم تمام مشکلات و تربیت صحیح فرزندان، لحظهای کوتاهی نکرد و شهید در دامان چنین مادری که خود از اولاد رسول اکرم (ص) بود، پرورش یافت.
شهید «علی خان احمدی» دوران ابتدایی را در محل تولد خود و دوران راهنمایی را در مدرسه شهید مفتح شهرستان خوی به پایان رساند؛ ولی بار سنگین هزینه زندگی و ازکارافتادگی مادر موجب شد که مقدمات ورود به ارتش فراهم گردد و این بود که در بحبوحه انقلاب وارد ارتش شد تا ضمن امرارمعاش هدف مقدس انقلاب را که همانا پیروزی مستضعفین است طی نماید.
وی برای رشد فکری خود فعالیتهای زیادی داشت. وی از فعالیتهای جسمی نیز غافل نبود و به ورزش باستانی سخت علاقه داشت. انقلاب مسیر تکاملی خود را چون نور درهم مینوردید و چشم خفاشان کوردل را کورتر میساخت.
در این لحظات بود که آوای جغد شوم بر مرزهای میهن اسلامیمان بلند شد و جنگ ناخواستهای بر ما تحمیل شد که بیانگر عمق نفرت و ترس و خشم ابرقدرتها بود.
برادر «علی خان احمدی» همدوش سایر رزمندگان اسلام برای مبارزه با کفر صدامی، به جبهات حق علیه باطل شتافت. شوق دیدار معبود لحظهای او را آرام نمیگذاشت.
او همچنان که در وصیتنامهاش نیز نوشته است، عاشقانه میخواست تا در حین عملیات پرچم پرافتخار لاالهالاالله را خود بر بلندای کاخهای ظلم و استکبار بلند کند و هم او آرزو داشت تا زندگی سرتاسر حماسه و افتخار را بر لوح تاریخ با قلم خونین وجود بنگارد و خطقرمز بطلان بر تمام محاسبات ابرقدرتها و ایادی پست او بکشد و در این عشق و آرزو میسوخت که ناگاه در تاریخ دوازدهم فروردین 1361، خمپاره زوزهکشان بر زمین نشست و ترکشهای خمپاره بر پیکر پاکش مسکن گزیدند و بعد از پنجروز مشقات و سختیها، ناگاه ندای (یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک…) بلند شد و او را به ملکوت اعلی فرا خواند. او رفت، ولی چشم انتظار پیروزی نهایی اسلام و ظهور یگانه منجی عالم بشریت بود.
وصیتنامه شهید «علی خان احمدی»
بسمالله الرحمن الرحیم
«إنا خلقنا الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملاً»
«ما زندگی و مرگ را آفریدیم تا آزمایشتان کنیم که کدام یک از شما بهترین عمل را دارید.»
حال بهترین اعمال رفتن راه خدا و پذیرش مقام الهی شهادت است.
مادر بزرگوارم، برادران عزیز و خواهران مهربانم، اکنون که آماده اعزام به مأموریت غرب کشور و جنگیدن با دشمن خونخوار و نیز عازم جبهههای نبرد حق بر باطل به سمت گیلانغرب حرکت میکنم، از خداوند میخواهم تا شهادتم را او قبول نماید و از شما هم انتظار دارم که بهجای گریه و زاری در شادی من شریک بوده و روحم را شاد کنید.
ما امروز میدانیم که شرق و غرب نوکر خود صدام را آلت فعل خود قرار داده و لشکریان مزدور بعثی را با کمک دیگر مزدوران منطقه روانه خاک شهیدپرور ایران کرده است و میخواهد به گمان خود دین ما و میهن ما را به زبونی بکشد و تماماً، تلاش شرق و غرب برای دلسرد کردن، به انحراف کشیدن ملت ما و انقلاب و اسلام را دارند.
توصیهای برای شما دارم؛ بندهٔ حقیر از شما میخواهم که جهاد را تا پیروزی نهایی ادامه دهید و مسئولین را تضعیف ننمایید، زیرا با این کارتان دشمنان را دلگرم میکنید، امیدتان به خداوند باشد؛ زیرا پیروزی انشاءالله با شماست.
هیچگونه باکی از دادن این خون بیارزش در راه میهن و دین و ملت را ندارم و عاشقانه خودم را فدای جمهوری اسلامی میکنم.
درست است من از دلپاک رستا برخاستم و در دامان فقر و سختی پرورش یافتم. در طی زندگی مشقاتی را متحمل شدم. سرانجام خط سرخ شهادت را برگزیدهام. مادر عزیزم، تو که از سال 1342 جای پدرم را نیز پر کردی احساس کمبودی را نداشتم. بدینوسیله از تو میخواهم در قیامت خود ثابتقدم باشی و خواهرم به تحصیل خود ادامه دهد. تو محرم اسرار من بودی. دیگر آرزوهای مرا آگاهی. تو حق زیادی به گردن من و برادران و خواهرانم داری. همه شما را به همدیگر و جملگی به خدا میسپارم. همیشه به یاد تو هستم مادر.
همرزمان من، ای همسنگران، ایکاش مرا این توان بود که زندگینامه پرافتخار و سراسر حماسه خود را با خط سرخ شهادت به پایان برسانم.
مادر عزیزم، از اینکه زیاد با شما درد دل کردم پوزش میطلبم.
فرزندت علی
روحش شاد و راهش پررهرو باد